کرم خاکی کوچولو ، عاشق خدا شده بود ! خیلی عاشق خدا شده بود ....
تمام شب قبل و شب قبل تر و سی و هشت شب قبل ترش را بیدار مانده بود که خواب خدا را ببینه ؛ ولی حالا که باز هم صبح شده بود، خسته ترین کرم خاکی عالم ، که حالا خسته ترین عاشق عالم هم بود ؛ دیگه نمی توانست سینه خیز خودش را بکشه توی لانه اش ؛ حتی نتوانست تن نرم اش را بکشه زیر سنگ سخت بزرگی که خیلی خیلی نزدیک اش بود . تنها کاری که توانست بکنه این بود که جوجه گنجشک گرسنه ای را که از لانه اش پایین افتاده بود با یک فریاد بلند متوجه خودش بکنه !
بقیه ماجرا ، نگاه پر از عشق و اشتیاق کرم کوچولو بود ، که هم چنان بیدار بیدار چشم دوخته بود به آسمان و بعدش به نوک خوشگل و خوشحال گنجشک کوچولو ؛ که بدون تلاش و گشتن داشت سیر می شد !
آخ که چقدرعالیه ! یک خواب عمیق و طولانی ، با عشق ....
گل کاشتی حضرت علیرضا خان جان. عالی بود. هزار دسته گل محی الدینی نثار روی ماهت
پاسخحذف