۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

نام رهايي ، متبرك باد !

سايه برگهاي انجير
بر حفره هاي ِ سنگي مردمكهايم مي لغزد
و مهتاب ِ بي رنگ
از پس ِ ميله هاي ِ موازي
در شب بي قراري ام مي خرامد
داغي تب ِ تير ماه
بر خاطرات ام مي وزد
و بي باكي ام
از هراس
مي گريزد
سكوت است
و تنها مگسي تنها
چونان زايري نيازمند
با ذكر وزوز
گوشهايم را طواف مي كند
( اينجا نوزادي است كه با اذان صبح وضو مي گيرد
و هفده ركعت پياپي
بر سيگار افروخته سينه ي سرزمين اش پك مي زند ! )
آه ، اي آسمان ِ بي ابر و معجزه
از آستان هزارتوي كلمات
نام متبرك جاوداني ات را مي ربايم
آنجا كه در قفس گورهاي آسمانخراش
زبان ِ باران ِ سلول ِ من
قطره قطره تسليم است
نامت متبرك باد !
سكوت كف پاي ِ بودن ام را
با سيلي شلاق مرگ شخم مي زند
و من در حياط پشتي كابوس ِ زندان ِ كابوس نشسته ام
و بر سايه ي ِ برگهاي سنگي درخت انجير مي نويسم
با نم نم بغض هايم
شب نامه هاي دوره اختناق پاره باد !
آزادي دوباره باد !
و پيكرم به ياد نمي آورد
بار اولي كه زنجير به تن نداشت ،
پير بود يا نوزاد ؟!
و هراس
از بي باكي ام
مي گريزد ....
نام رهايي
متبرك باد !

18 تير 1389

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر