۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

به ياد بياور ....


به ياد بياور
- با هر غروب و طلوع -
از هزار قبيله تقدير
تنها يكي باقي مانده است
رها شده در ديار ِ هراس آباد
سرزمين موروثي وحشت
سرداراني مغلوب ولشكري وامانده
از بي بارترين نبرد ِ جغدان
كيفر ِ كفر ِ تاريخ ِ ترديد
( خورشيد هنوز در حوزه هاي ِ جيغ
به دور ِ زمين ِ بي نهايت صاف
صاف مي چرخد ! )


به ياد بياور
- با هر غروب و طلوع -
هم اكنون يكي را
ميان ديوارهاي سنگي بي روزن
سينه اش را مي شكافند
ترس از شيارهاي كف ِ دستان اش بالا مي رود و
مي رسد به مردمكهايش
و خون
اقيانوسي از خون
شتك مي زند بر پوتين هاي سياه ِ مشتي بي نام ....


به ياد بياور
َ- با هر غروب و طلوع -
تنهايي
تنهايي
و باز تنهايي ....



۱ نظر:

  1. به حسن و خلق و وفا کس به يار ما نرسد
    تو را در اين سخن انکار کار ما نرسد
    اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند
    کسی به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
    به حق صحبت ديرين که هيچ محرم راز
    به يار يک جهت حق گزار ما نرسد
    هزار نقش برآيد ز کلک صنع و يکی
    به دلپذيری نقش نگار ما نرسد

    پاسخحذف