شب می رسد از راه
و همه ی دست ها سوگوار می شوند!
واژه های هراس می چکد از گلوی ماه
و همه ، برای " آه " کشیدن مدام
بهانه می گیرند !
_" کمی از طعم گیسوانت به من بده !
"می گریزم ، خسته
بی مقصد
و همه ی پاره های تن ام را
گم می کنم
در پیچ جاده های بی مرز
تباه می شوم
و سرد
و هیچ دستی خاکستر پیکر سوخته ام را
به سوی آسمان
رها نمی کند ....
و " آه " می کشم و آه !
_ " کمی از سبزی چشمانت به من بده ! "
کابوس
کابوس مرگ مردمک هایم
رویاهای حقیر زاییده سیگار
جستجوی بهشت در فنجان پر ترک قهوه
و یاد آوری تو
در برگ های زرد شده تقویم دیواری
شجاعت مثله شده !
سیاه و سیاه و سیاه
یک روز باید
پیش از فرارسیدن واپسین روز
رگ های تیره ام را به تیغ بسپارم !
و در رخوت مچاله شدن لحظه های بیهوده
به تمام پیاده رو های مشجر مردمان خوشبخت
دهن کجی کنم !
وبه همه مگس های شیک پوش
بال های شیشه ای یم را نشان دهم
و آنگاه
در سکوت و سقوطی موازی
تا کهکشان صلابت تو عروج کنم
و هیچ نگویم
و هیچ نپرسم
و هیچ نخواهم
و هیچ نباشم
و هیچ هیچ
سرشار از هیچی مقدس
با هیچ بودن تو
یکی شوم !
معمار لحظه های دل واپسی و خواب ....
_ " کمی از بغض نقره ایت به من بده ! "
چه طعنه غریبی است زندگی ....
شانه هایت را به من بده ای دوست
نشانه هایت را به من بده ای یار
برای یافتن تو
از هزار توی هزاره ها گذشته ام
هزار بار مرده ام
هزار بار سوخته ام
و هزار شب
دست های سوگوارم را
به سوی خیالت
سپرده ام به نیایش ....
کابوس دیدن شب در شب
سرد و سیاه
پیراهن پوسیدگی بر پیکر پاره پاره
و اندوه
اندوه
اندوه ....
آه
_ " کمی از شراب شهادتت به من بده ! "
آه
_ " کمی از خودم به من بده ! "
آه ....
و همه ی دست ها سوگوار می شوند!
واژه های هراس می چکد از گلوی ماه
و همه ، برای " آه " کشیدن مدام
بهانه می گیرند !
_" کمی از طعم گیسوانت به من بده !
"می گریزم ، خسته
بی مقصد
و همه ی پاره های تن ام را
گم می کنم
در پیچ جاده های بی مرز
تباه می شوم
و سرد
و هیچ دستی خاکستر پیکر سوخته ام را
به سوی آسمان
رها نمی کند ....
و " آه " می کشم و آه !
_ " کمی از سبزی چشمانت به من بده ! "
کابوس
کابوس مرگ مردمک هایم
رویاهای حقیر زاییده سیگار
جستجوی بهشت در فنجان پر ترک قهوه
و یاد آوری تو
در برگ های زرد شده تقویم دیواری
شجاعت مثله شده !
سیاه و سیاه و سیاه
یک روز باید
پیش از فرارسیدن واپسین روز
رگ های تیره ام را به تیغ بسپارم !
و در رخوت مچاله شدن لحظه های بیهوده
به تمام پیاده رو های مشجر مردمان خوشبخت
دهن کجی کنم !
وبه همه مگس های شیک پوش
بال های شیشه ای یم را نشان دهم
و آنگاه
در سکوت و سقوطی موازی
تا کهکشان صلابت تو عروج کنم
و هیچ نگویم
و هیچ نپرسم
و هیچ نخواهم
و هیچ نباشم
و هیچ هیچ
سرشار از هیچی مقدس
با هیچ بودن تو
یکی شوم !
معمار لحظه های دل واپسی و خواب ....
_ " کمی از بغض نقره ایت به من بده ! "
چه طعنه غریبی است زندگی ....
شانه هایت را به من بده ای دوست
نشانه هایت را به من بده ای یار
برای یافتن تو
از هزار توی هزاره ها گذشته ام
هزار بار مرده ام
هزار بار سوخته ام
و هزار شب
دست های سوگوارم را
به سوی خیالت
سپرده ام به نیایش ....
کابوس دیدن شب در شب
سرد و سیاه
پیراهن پوسیدگی بر پیکر پاره پاره
و اندوه
اندوه
اندوه ....
آه
_ " کمی از شراب شهادتت به من بده ! "
آه
_ " کمی از خودم به من بده ! "
آه ....
بسیار عالی و زیبا و پر معنا بود. بسیار بهره می بریم.
پاسخحذففوق العاده بود.واژه ها مخمورم کردن.
پاسخحذف