۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

نفرين

نفرين

در خواب بودم من
در خواب بوديم ما
هنگام نبش ِ قبر ِ آيات در همه غارها
و هنگام ِ دفن ِ معصومانه خدا
در همه غارها
در قبر ِ پيشين ِ آيات ...
در خواب بوديم ما
در خواب بودم من

به چشمان مرمري شب مي نگرم
و از شكاف ِ بي سرانجام شعر
شرمگين و ملتمس
به شهر ِ آلوده دشنام مي دهم
و تا سپيده ي سياه نقاشي
دستان ِخون آلود ِ گوركنان را
در لحظه ي مركب لجن
بر ديواره غارها مي كشم ؛ تا
ميليونها سال بعد
همه به ياد بياورند
در خواب بودم من
هنگام نبش قبر ِ آيات
و هنگام دفن ِ معصومانه خدا
در خواب بوديم ما ...

نفرين ...!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر