۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

48 دقیقه ...

ترس و لرز
و آنگاه
اعتكاف در آغوش ِ نگاهي
كه مي داني دوستت دارد .


چله نشيني و انتظار
و آنگاه
پنهان شدن
_ مكرر و هميشگي _
در آياتي ،كه مي داني،
سنگر امني است
براي اشك هايي بي شكل
بي مرگ و بي هراس
در سوگ ِ آسودگي ....


كابوس
و آنگاه زمزمه اي
در حوالي تپش هاي ناموزون قلب ات
كه بي فروغ تكرار مي كند :
به ياد بياور؛
به ياد بياور ....


اميد
و آنگاه پيامي از آسمان
سوره هاي ِ موازي
روزنه هاي ِ دائمي به سوي ِ خواب
_ عميق و طولاني _
ترك يك باره ي ِ خستگي و تنهايي
( خيلي خستگي و خيلي تنهايي )
نزول مي كند :
تا پيوستن پيكرت به حفره ي ِ مهتاب
48 دقيقه مانده است !


مي خندي
مي خندي و مي خندي
با دهاني بي لب ؛
لب هايي بي دهان ...!


۳ نظر:

  1. سلام حضرت استاد، خیال روی تو در هر طریق همره ماست/ نسیم موی تو پیوند جانِ آگه ماست /به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره ی تو حجت موجه ماست/ ببین که سیب زنخدان تو چه می گوید/ هزار یوسف مصری فتاده در چَه ماست. پاینده باشی عزیز دل.

    پاسخحذف
  2. سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست - که به جایی نرسد گر به ضلالت برود

    پاسخحذف
  3. استاد بی نهایت زیبا بود...به من احساس خیال دست داد واقعا شما شبیه هیچ کس نمی نویسی....


    این تنم در مسلخ تن محو شد

    این سخن اما....
    این سخن اما....

    ای رفیق این سخن

    پیچیده در کاغذ رنگی های خیالم

    هدیه ای بر لبخند تو....

    هدیه ای برلبخند دلتنگ تو.......

    پاسخحذف