زمستان خونین
پنجره های بسته
نگاههای مات
دستهای چرک
بادهای سرد
آیه های لرزان
ایمان های بی تاب
یقین های مست
بی خوابی
بی خوابی و بی خوابی
خستگی
خستگی و خستگی ….
خدای گمشده بیا
خدای گمشده در گرمای کرسی مادر بزرگ
خدای رفته
خدای غریب
خدای زمزمه و زمزم
بیا !
خدای نا امید
خدای خفته
خدای قهر کرده و غمگین
خدای باغ های گیلاس
خدای ماه
خدای خورشید
خدای گرم
خدای پاک
در این لحظه های واپسین
بیا !
زمستان خونین
روزهای بد
آه های مکرر ِ ملكوت
تابوت های سرما
پیکر ِ سرد ِ
عاشقان ِ خدا را
به گور می سپارند !
واز آن سوی افق ِ چرک
با شیپور ِ مقدس
نت های قدیمی نی را
کودکان جذامی
با لب های ترک خورده و خوناب
می نوازند !
آه ، نه
برای خاک سپاری خدا انگار
ایستاده پشت در
گورکن امیدوار ِ شب
و سوگواری
سرود پچ پچه های :
" خوب شد رفت ! "
" آسوده شد مُرد ! "
زمستان خونین ....