۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

ترانه انسان ... ( براي امير بهادر طاهري )

ترانه هاي ابري
و شكوه انفجار شكوفه هاي گل سرخ
بر پيراهن ِ ليمويي ِ رنگ پاييز


ترانه هاي تَر
و شتك خيسي اشك هاي اشتياق
بر مردمك هاي باران


ترانه هاي گفتگو
و يك ميز
و دو صندلي
در كافه ِ رستاخيز
مشاعره ِخدا با ستارگان


ترانه هاي دلتنگ
و انگشتان لرزان
در لحظه هاي وا‍ژه ي ِ خداحافظ
و حجم نگاه ،
به كتف هاي تو از پشت
و اهتزاز مكعب ِ دانه هاي اشك
بر گونه هاي قهرمان قصه
از روبرو ...


ترانه هاي فاصله
و بند هاي وحياني
در كتاب هاي مقدس
سپيد سپيد
بي حضور مركب و كاغذ ،
اصابت قلم
با امواج شيداي اقيانوس


ترانه هاي شب ِ يلدا
و آواز جيرجيرك تنها
يا عروج
ازمسافت غم بار قلب تا چشم
گام هاي لرزان نُت هاي شيدايي
بر نقش هاي بي قاب حنجره ي رهگذران
گذر از پل كابوس
تا ساحل رويا


و در انتها
ترانه هاي اساطير
جاده اي پوشيده از برف
بر پيكر گُر گرفته آتش
ترانه اي رسوا
كه از هر شيار خاك
سر بر مي آورد
به تمنّا
با اين شعار مُثله شده
كه در آغاز
يك قصه بيش نبود
بر نُك ققنوس هاي در به در
ابليس هاي سرگردان
اين جا
شيپورهاي جنگ
آغاز مي شوند
چون
هنگام نزول نشانه هاي شيطاني است
آن جا
كودكان لال
فرياد مي زنند
با عشق
و اين جا
سمفوني سوختگان
نجوا مي كند
با خشم ...


پايان يافت
اينك
ترانه انسان :
- " در رَف به رَف
پستو به پستو
كوچه و پس كوچه
هزار شناسنامه بي نام
پنهان مي شود
و پاك
از شرمساري بي شوق تولّد
در هنگامه سهمگين سَر بريدن اميد
در پيش پاي سُتوران افسون ؛
زاده شدن جرم است
زاييدن كفر است
در زمانه اي كه
ترانه انسان را
اهريمنان
مي سرايند ...! "

۲ نظر: