با يقين به آيه هاي ِ زميني
انگشتان ام را به هم مي بافم
چونان سبدي كوچك
گوري بي نام
براي ِ كودكان گريخته از اعدام ؛
گهواره اي شناور بر رودهاي پيوسته اندوه
چونان سِيلي از باران هاي ِ موسمي اشك
آويخته بر گونه هاي ِ مادران ِ بي سرزمين
در سال هاي خشكسالي ....
من از حاشيه ِ خواب هاي ِ سوخته مي آيم
با كوله باري دلتنگ
از نقش هاي گمشده مأيوس
در واژه ها ي ِ پراكنده ِ اساطير
آنجا كه خورشيد
با پيكر ِ غبار گرفته اش
آهسته و شرمسار
بر سينه ام
كه پر شده از خاطرات ِ مندرس ِ كودكان ِ مغروق
مي خرامد
و با مردمك هاي ِ خيس و حيران
به تاول هاي حوالي قلبم
مي نگرد ؛
و من از انوار ِ بي رمق اش
- انگشتان ِ لرزان ِ آفتاب -
سبدي كوچك مي بافم
با يقين به آيه هاي بهشتي ....
من از متن رنج هاي ِ هميشه مي آيم ....
با سلام و درود فراوان،واقعا عزیزان همگی شاعرانی توانایند . بهار حانم واقعا شعرتان زیبا و پر معنا بود. منتظر اشعار دیگرتان هستیم.
پاسخحذفآفرین بهار خانم ،چقدر شعر خوبی ، خیلی تعبیرها زیباست ...
پاسخحذفبی نهایت زیبا ،بی نهایت پر معنی بود...آدم احساس می کنه مخاطب این شعر شخص خودشه از بس که این شعر از رنج های انسانی خوب حرف زده...
پاسخحذفمنتظر کار های بعدی شما هستیم
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود - سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
پاسخحذفحلقه پیر مغانم ز ازل در گوش است - بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
از محبت همگی ممنونم که اینقدر به من لطف دارید
ما در درون سینه هوایی نهفته ایم - بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود