۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

ماليات

"احمد مجدآبادي مُطَبَّق" كارمند اداره ماليات و يكي از اعضاي فعالِ تعاوني اداره، براي تعميرِ (سالم سازيِ) ماشينِ (خودرويِ) از كار افتاده‌اش، نياز مبرمي به صد و سي و هفت هزار تومان وام ِ قرض‌الحسنه دارد.
از خوانندگان محترم اين داستان خواهشمنديم، در صورت امكان اين خبر را باور نكنند و به زندگي آرام خود ادامه دهند.
هم‌اكنون، امّا احمد مجدآبادي مطبّق به دليلِ عدم توانايي (ناتواني) در فراهم كردن مبلغ فوق‌الذكر، در حال خارج كردن تعدادي از اشياء تعاوني اداره است تا با به فروش رساندن آن‌ها بتواند پيكان مدلِ پنجاه و سه‌اش را به شرايط ابتدايي، بَهر جابه‌جا كردن مسافرين محترم مَسير خيابان ِ  وحيديه به ميدان رسالت و بالعكس برساند و از اين راه (و بدين رو) بتواند در سنگرِ شغل اصلي‌اش (مسافركشي) به خدمات مستمر و بي‌وقفه‌اش به جامعه ايرانيان مقيم داخل كشور ادامه دهد.
از همشهريان محترم تقاضامنديم به هنگام عطسه كردن جلوي دهان و بيني و چشم و عقل‌اشان را بگيرند!
«شاه عبدالعظيم، سنه‌ي 2003 ميلادي. اصل برابر كپي است. والسلام!»

۵ نظر:

  1. علیرضا جان ، ممنون از لطفی که میکنی و داستانهای بی نظیر تو در اختیار ما میگذاری ...

    پاسخحذف
  2. استاد بسیار زیبا و بی نظیر...چقدر زیباست کارهای شما جناب توانا

    مشتاقانه منتظر کارهای بعدی شما هستیم

    پاسخحذف
  3. سلام حضرت علیرضاخان ، مطلبی درناک و با قلم طنز آمیز شما با شیرینی آمیخته بود. قربان شما

    پاسخحذف
  4. بسيار زيبا عميق و دردناك بود ممنونم

    پاسخحذف