۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

آه ، راه ، مقصد ... ( شعری از امیربهادر طاهری )



آه
شب رسید و من
در نفرت سیمای چـِـرکینـَـش مـُـردَم


و دریغ از سوزِ زخمه ای ناچیز
بر هاله ی رحمانیِ دلِ خدایِ بی حوصله
و هم کیشان بر گزیده اش؛


هـَـلا...
من هَماره هـُـشیوارَم
من مقصد طلوعی ام
از اهورایی خود بَر ساخته ...
که از حنجره اش نور می چـِکد
و شبها با دو بالِ صورتی
بر گونه های خیس تو شَتـَـک می زند...


امیر بهادر طاهری

۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

نمي خواهم .... ( برای ِ امير و گندم )



نمي خواهم كه بمانی
نمي خواهم كه بدانی
نمي خواهم كه بميری ؛
آن چه مي خواهم
در اين واپسين ثانيه های نشاط و حُزن
احترامی است
به آن چه هستم
با تو ....
و مي خواهم بمانم
بی تو ....



من و تو و خيابان ....



امروز رگبار باريد
ديشب بارانی بود
و فردا ،
نمي دانم
بهانه ات چيست ؟
براي آن كه بگويی
ازدحام نگذاشت
من و تو و خيابان
به خدا برسيم !