۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

تولّد ِ من و خدا .... ( شعری از سلاله مرادی )


در ناکجا آباد ِ زمین
که هیچ کجا را به هیچ کجا نمی رساند ؛
خدا
با من
و برای من
می گریست !


باورم کن؛
باورم مرده است ....


من در میان ِ ابر
متولد شده ام !
و خدا
در عمق دریا
در آنجا که هیچ مرزی
و هیچ کسی
مرا از این کهکشان نمی دانست !


باورم کن؛
باورم مرده است ....


اکنون می دانم
که چرا خدا
هیچ گاه به زمین نمی آید !
و چرا با عشق
درژرفای اقیانوس های بی خدا می نشیند !
و چرا خدا
اسم ندارد ؛
حتی دریک برگه ی ِ بی حوصله شناسنامه ....

 
خدا دوباره می نالد :
- باورم کن ....
و من دوباره می گریم :
باورم مرده است ....

در میان امواج ِ اشک و دریا
متولّد شده ایم
من و خدا ....




۶ نظر:

  1. سلام، وافعا عالی شعر می سرایید. شعر شما قابلیت تأویل پذیری فراوانی دارد. منتظر دیگر اشعارتان خواهیم بود. موفق باشید.

    پاسخحذف
  2. سلام شعر با احساس وعمیقیه،خیلی عالی

    درضمن چقدر اسم شعر زیبا وبامعنیه...

    پاسخحذف
  3. vagheab ziba ast .man be vojode to soklaehe aziz eftekhar mikonam .in sher man ra motehavel kard

    پاسخحذف
  4. خیلی زیبا و تاثیرگذار بود... خیلی دوستت دارم

    پاسخحذف
  5. عالی بود...بسیار شعر زیبایی بود...همیشه موفق باشید

    پاسخحذف