۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

در گذرگاه عبورتانک ها ...

بر نیمکتی چوبی
در گذرگاه عبورتانک ها
نشسته بودیم ،
روبروي هم ...


نگاه من
از ترانه پر بود ؛
و حنجره تو
ناقوس ِ مرگ " دوستت دارم " ها ....
کودکی کولی نخ بادبادک اش را
به من فروخت !
و تو روياي رهايي را
از قفس قناري دزديدي !
به تو گفتم :
بر قلّه ي ِ گونه هايت برف مي بارد ؟!
به من گفتی :
زمستان است ، زمستان است ....


و اکنون نام ما
برروی قبر مشترک ....
( دندان های چرک و پر تعفن ِ جنگ
به نام ِ نامی دوزخ ! )
و اکنون
ای کاش های من ...
و اینک
هیهات های تو ...
نشسته در گلوگاه عبور خوک ها
میان پلک های ما ....

این کابوس
که درخط های پیشانی من مرده !
تو را هم دفن خواهد کرد ؛
در گذرگاه عبورتانک ها
روبروي من ....

۵ نظر:

  1. سلام استاد گرامی، اگر همه کس و هم چیز دفن شود زنده بودن شما مهم است. واقعا زیبا و عمیق بود.پاینده باشید.

    پاسخحذف
  2. این کابوس
    که درخط های پیشانی من مرده !
    تو را هم دفن خواهد کرد ؛
    در گذرگاه عبورتانک ها
    روبروي من ....

    استاد عزیز چقدر زیبا خیال های انسانی رو تصویر می کنید،پیروز و پاینده باشید...

    پاسخحذف
  3. شعرتان چون عبور باران است بر خشکسالی روزهایمان....

    پاسخحذف
  4. چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت - تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود

    پاسخحذف