۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

آغاز ِ‌ بيداری .... ( برای ِ درگذشت ِ بانو جهانبانی )



به ايستگاه رسيد

بي چمدان و بي بليت

به ريل ها لبخند زد

به سوزنبان سلام كرد

روي ماه ِ تك تك ِ مسافران را بوسيد

آنگاه دستان اش را

                       به نشانه ي ِ به خاطرم بسپار

به سوي آسمان گرفت و پياده به راه افتاد

آخر او

از قطار ِ خواب جا مانده بود !


مسافر ِجاده ي ِ كهكشان ما

سرانجام

آسوده و آرام

بيدار ماند ....

و پايان ، در انتها ، تمام شد

آغاز ِ‌ بيداري ....

۵ نظر:

  1. سلام استاد. سنگ با موفقيت به اجرا درامد.متني كه كلمه كلمه اش را نفس كشيده بودم در روي صحنه برايم جان گرفت و البته استقبال بي نظيري از كار شد. ممنونم براي تمام لطفتون.اميدوارم بتونم روزي جبران كنم. جاري باشيد

    پاسخحذف
  2. سلام سيامك عزيز
    خوشحال ام . سزاوار ِ لذت بردن از پشتكار ، استعداد و سخت كوشي ات هستي . با اميد به راهي كه تو او را و او تو را برگزيده است ادامه بده . پيروز و سربلند باشي و بماني .

    پاسخحذف
  3. شعری عمیق و امید بخش بود باتسلیت به آقای جهانبانی عریز و آروزی بهترین ها برای خانم جهانبانی

    پاسخحذف
  4. و پايان ، در انتها ، تمام شد

    آغاز ِ‌ بيداري ....

    واقعا زیبا بود...و پایان در انتها تمام شد....

    پاسخحذف
  5. چقدر ، عمیق ، زیبا و با شکوه بود، ممنون ...


    خداوند مادر آقا رامین رو بیامرزد و به او صبر بدهد

    پاسخحذف