چگونه این شب
می رسد تا صبح
چگونه این دست
در خلوتگه خیال
درمیان گیسوی تو
می میرد آسوده
جان می سپارد بی ملال
ای دوست
این تن در مسلخ ِ تن محو شد
این سخن اما....
این سخن اما....
ای رفیق این سخن
پیچیده در کاغذ خیالهای رنگی
هدیه ای براي لبخند تو....
هدیه ای براي لبخند دلتنگ تو....
امیرخان خیلی کارت درسته ، ای کاش یک ذره از خیال و شعر و هنر تو را ما داشتیم. قربونت
پاسخ دادنحذفچگونه این شب/ می رسد به صبح / چگونه انگشتانم/ در خلوتگه خیال/ میان گیسوان تو/ می میرند آسوده/ جان می سپارند بی ملال/ ای دوست/ این تن در مسلخ ِ تن محو شد/ این سخن اما..../ این سخن اما.... ای رفیق /پیچیده در کاغذ خیالهای رنگین/ هدیه ای است براي لبخند تو/ هدیه ای است براي لبخند پر از دلتنگي تو/ در اين شب بي پايان ...
پاسخ دادنحذفعجب راهیست راه عشق کانجا
پاسخ دادنحذفکسی سر بر کند کش سر نباشد